فراگیری رویکردهای فیگوراتیو در نقاشی معاصر ایران
دکتر کاظم خراسانی / عضو هیات علمی دانشگاه
در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، در شرایطی که طیف عظیمی از روشنفکران و هنرمندان اروپایی روانه آمریکا شده بودند و نیویورک به پایتخت هنری و فرهنگی جهان مبدل شده بود، هنر مدرنیستی در اوج خود به هنرمسلط زمانه مبدل شده و نقاشی آبستره و غیر فیگوراتیو میان نقاشان فراگیر شد. در سال های دهه 40 و 50 میلادی جامعه سیاست زده وآسیب دیده از جنگ ویرانگر، تمایلی به بیان محتوای پیرامونی در آثار هنری نداشت و گرایشات واقعگرایانه که بیشتر در جریانهایی چون رئالیسمسوسیالیستی شوروی تبلور می یافت، از منظر تاریخ هنر غرب به اندازه کمونیسم دشمن و ضد هنر تلقی میشد. تنها در سال های دهه 70 و 80 میلادی بود که با نقد مدرنیسم و برآمدن جریانات پست مدرن در تمام عرصهها، دوباره رویکردهای محتوا محور و فیگوراتیو به صورتهای گوناگون سربرآوردند و بازنمایی و بسط محتوای اجتماعی-سیاسی به همراه فیگوراسیون در آثار هنری غرب جلوه نمود. جریاناتی چون نئواکسپرسیونیسم در آلمان و ترنسآوانگاردیسم در ایتالیا از جمله جریاناتی بودند که در دو دهه انتهایی قرن بیستم به گرایشهای فیگوراتیو و غیر انتزاعی پرداختند.
در ایران جریان غالب نقاشی در تمام سالهای دهه 70 و تا سالهای ابتدایی دهه 80 شمسی رویکردهای مدرنیستی و نقاشی انتزاعی بود که با اصرار و تعصبی خاص در فضاهای آکادمیک و گالری ها دنبال میشد. زیباییشناسی مدرنیستی ملاک سنجش آثار هنری بود و نقاشی فیگوراتیو و واقعگرایانه شدیداً طرد میشد. هنرمندانی که گرایشهای رئالیستی داشتند «مرتجع» خوانده میشدند و اغلب جایی در میان گالریها برای ارائه و نمایش آثارشان نمی یافتند. در آن سالها مبادلات هنری از رونق بالایی برخوردار نبود و همان بازار کم رونق نیز تمایلی برای مبادله اینگونه آثار نداشت. این بیاعتنایی نقاشی انتزاعی به جامعه و هرگونه محتوای سیاسی و فرهنگی در آن سالها نه بر مبنای ضرورت تاریخی بود و نه ماحصل روند صعودی نگرشهای آوانگارد و رویه های فرمالیستی(آنچنانکه در سال های پس از جنگ جهانی دوم در هنر غرب شکل گرفت)، بلکه بیشتر به جهت جبران عقب افتادگی از جریان مدرنیستی هنر غرب قوام یافته بود تا با رد هنر ناتورالیستی مکتب کمالالملک و تقبیح واقع گرایی اجتماعی دهههای 50 و 60 شمسی، ژستی پیشرو و آوانگارد بگیرد.
اما از اواسط دهه هشتاد شمسی و البته در واکنش به تقاضای بازار جهانی هنر، به یکباره و طی یک بازه زمانی کوتاه یکی دوساله طیف گسترده ای از نقاشان معاصر ناگهان به نقاشی فیگوراتیو روی آوردند. آبستراکسیون های پیچیده و گاه باسمهای جای خود را به انواع گرایشهای واقعگرایانه، بد پینتینگ، کیچآرت و آثاری مملو از اشکال مختلف انتقادی، تزئینی، نمایشی و اگزوتیک داد. نقاشی هایی که مضامین فرهنگی، سیاسی وهویتی را با چاشنی موتیفهای ایرانی و اسلامی که در اشکال تکراری و بی رمق خلاصه می شد هدف بازنمایی قرار دادند تا به مدد مخزن غنی فرهنگ و تاریخ بومی، آثاری جذاب و به لحاظ بازار ارزشمند، به وجود آورند. بوم های نقاشی مبدل به متون انتقادی و بیانیه های سیاسی شد و ارزش های فرمی به استفاده از نمادها و نشانه های محلی تقلیل یافت.
همانطور که پیشتر اصرار بر نقاشی انتزاعی و آبستراکسیون در ایران صرفاً بر مبنای همگامی با جریان هنر غرب صورت گرفته بود (البته با چند دهه تأخیر)، بازگشت به نقاشی فیگوراتیو نیز به جهت عقب نماندن از قافله هنرغرب و بازار جهانی فراگیر شد. لذا جریان های موثر در این حوزه بدون درونی کردن شیوه ها و رویکردها، بیشتر دنبالهرو هنرمندان غربی بودند. امروز بسیاری از نقاشان معاصر بدون آگاهی از چرایی بازگشت به نقاشی فیگوراتیو در غرب و بدون درک و دریافت جایگاه آن در مسیر حرکت مدرنیسم در تاریخ هنر، صرفاً به جهت پیروی از مُد و جریان غالب نقاشی به این شیوه روی آورده اند و به همین جهت سیل بی شماری از آثار آنان تکرار موفقیت های خود یا دیگران است. پرگویی و انباشت بومها از مضامین متنوع فرهنگی بیشتر از آن که بر اساس ضرورتی تاریخی و آگاهانه صورت گرفته باشد، ابژهای زینتی است که به جهت کسب نشان «معاصر بودن» بکار گرفته میشود.