«پستمدرنیسم» و«معاصریت» در هنر امروز ایران
دکتر کاظم خراسانی / عضو هیات علمی دانشگاه
شاید به جرات بتوان گفت در وادی هنر این مرزوبوم هیچ واژهای به اندازه «هنر معاصر» دچار بدفهمی و سوءتفاهم نشده است. هرچند پیش از این مفاهیمی چون «تجدد» یا «روشنفکری» به چنین سرنوشتی گرفتار شده بودند و بجای اینکه ضرورتشان در نتیجه تأمل در بنیادهای اندیشه سنتی درک شود، ازمیان بیاعتنایی و پشت کردن به گذشته و لزوم عقب نماندن از تحولات غرب سر برآوردند. دراین خصوص و در حوزه هنرهای تجسمی می توان جریان «سقاخانه» را در نظرآورد. اما «هنرمعاصر» به خاطرویژگی های ذاتی اش و نسبتی که با پست مدرنیسم دارد، دامنه سوءتفاهمها را بیشتر میکند. مسئله قابل توجه در این امرمحتوای به ظاهرمعین و از پیش مشخص هنر معاصر ایران و نسبت قابل توجه آن با «هنر پستمدرن» و گرایشهایی چون «کیچآرت» است که بعضاً چون الگویی برای پذیرش وقرارگیری هراثر زیر عنوان «هنرمعاصر» درنظر گرفته میشود.
درمواجهه با «هنر معاصر» باید گفت آنچه بیش از هرچیزدیگری مورد توجه قرار میگیرد مفاهیمی است متنوع، متکثر وحتی بعضاً متناقض. در این بین به سختی می توان وضعیت مشترکی یافت تا به اتکاء آن بتوانیم هنرمعاصر را به طور مشخص تعریف کنیم. در حقیقت میان هنر معاصر و هنر مدرن مرزآن چنان مشخص و آشکاری وجود ندارد و نمیتوان به سادگی و به لحاظ تاریخی از افول هنر مدرن در یک لحظه وشروع هنر معاصر در لحظه بعد سخن به میان آورد. تنها می توان از تغییر و تحولاتی نام برد که زمینه را برای این تنوع وتکثر فراهم آوردند. تعبیر «هنرمعاصر» که از دهه 80 به بعد به طورفزاینده ای فراگیر شد بر تلقی هایی استوار است که در نتیجه همین چالشها و تحولات رادیکال در دهه های 60 و 70 در جهان هنر رخ داد. روایت کانتی-گرینبرگی پیرامون زیبایی شناسی که از فرمالیسمناب و انتزاع شکلی، استقلال از مفاهیم، نخبهگرایی و خودآیینی هنرسخن می گفت و در اکسپرسیونیسمانتزاعی و انتزاعپسانقاشانه تبلور مییافت با شرایط وخیم اجتماعی سیاسی سال های دهه 60 که با جنگ ویتنام و انقلاب های آمریکای لاتین و ظهور جنبشهای دانشجویی، فمینیستی و همجنسخواهانه همراه بود، مناسبت نداشت. در چنین شرایطی از یکسو ظهور جنبشهایی چون پاپ آرت و مینی مالیسم و احیاء نقاشی در سال های بعد توسط نئواکسپرسیونیست های آلمانی و ترنس آوانگاردهای ایتالیایی که به گونهای ابهامآمیز دستاوردهای مدرنیته را با سنت های کلاسیک بهم پیوند داده بودند و از سوی دیگر ظهوررسانه های نوین چون ویدئو، پرفورمانس و چیدمان از جمله تغییرات عمده در جهان هنر بود. در بستر چنین تحولاتی است که می توان از «هنر معاصر» سخن به میان آورد.
با همه این اوصاف باید گفت رابطه هنر معاصر و هنر مدرن همواره رابطه ای دوسویه است که در عین نوعی گسست و تفرق به وضوح می توان جنبههایی ازمشخصههای هنر مدرن را در هنر معاصر بازشناخت .در این میان مشخص است که هنر معاصر در بطن پستمدرنیته شکل گرفته و در هیجان ناشی از آن بالکانیزه شده و با تأکید بر پلورالیسم وتکثرگرایی گستره ای از پیچیدگی ها ودگرگونی ها را به وجود آورده است. درپست مدرنیتهای که در حقیقت وضعیتی تاریخی است که با دگرگونی صورت های اجتماعی و فرهنگی مدرنیته همراه است. در این میان استفاده از ترکیب «هنر پستمدرن» نیز نامفهوم و مبهم است چراکه فرضیه اولیه پست مدرنیسم خود، سبک را تکذیب میکند و بجای آن باید به ویژگیهایی اشاره کردکه به آثار هنری جنبهای پستمدرن می دهند. از آن جمله می توان چنین نام برد: تکثیر در فرم ومحتوا، وسعت فرهنگی و هم پوشانی امور محلی، التقاطگرایی، غیاب سلسلهمراتب و عدم مرزبندی میان رسانههای هنری، استفاده توأمان از نشانههای تاریخی-اسطورهای و روزمره، جهتگیریهای آشکارسیاسی و اجتماعی، کاربرد نشانههای نوظهور و مبتنی بر تکنولوژی، استفاده از مفاهیم و مضامین فلسفی و غیره.
هنرمعاصرعملگرایانه است و پراکسیس در آن اهمیت خاصی می یابد. در اینجا این خودکنش است که مورد توجه قرار میگیرد، کنشی که غایت خودش است. بدین قرار گاهی فرآیند بر فرآورده اولویت یافته و نگاه زیبایی شناسانه متوجه آن است و حتی اگر فرآوردهای ایجاد شده باشد به نحوی به نمایش درمیآید که گویی از نتیجهاش جدا شده است. آنچنان که مثلاً در هنر پرفورمانس فرآورده تنها نوعی تأثیر بر مخاطب است. معاصر بودن هنر فراتر از یک اشاره تاریخی است. واژه «معاصر» در زبان انگلیسی contemporary تنها بهمعنای حضورداشتن در زمان حال نیست ، بیشتر به معنی «با» زمان بودن است تا «در» زمان بودن. (پیشوند «con» به معنی «با» و «با هم» است). معاصریت اساساً به مثابه مفهومی تبیین می شود که حساسیت های اکنون را به تسخیر خودش درآورد وامروزیت خود را متجلی سازد. بوریس گرویس در مقالهای(1) اشاره می کند که هنر معاصر تنها به این معنا نیست که به تازگی ساخته شده و یا به نمایش درآمده است. هنر در صورتی به راستی امروزی است که موثق باشد ، بتواند اکنونیت زمان حال را به گونه ای بنمایاندکه به شکلی ریشهای با سنت ها یا راه کارهایی که پیروزی در آینده را هدف می گیرد به تباهی نکشیده شده باشد. هنرمعاصر را نمی توان با یک سبک یا ترکیبی از سبک های معین توصیف کرد. هنر معاصر تمام دسته بندی های پذیرفته شده راکنار می زند یا مرزهای آن را خدشهدار میکند و برای همین است که از مقولاتی چون «کیچ آرت» فراتر می رود. هنر معاصر هنر سبک ها و قالبها نیست، هنر افراد است.
پینوشت:
مقاله comrades of time که در شماره11 مجله اینترنتی ای-فلاکس در سال 2009 منتشر شده است.
منابع و مآخذ:
جولیان استالابراس، هنرمعاصر پس از جنگ سرد، ترجمه بهرنگ پورحسینی، تهران، نشرچشمه، 1389.
رابرت سی مورگان، هنرمعاصر در عصرجهانی شدن، ترجمه گلنار یارمحمد، تهران، نشرچشمه، 1389.