پُرکاری و انباشت تکنیکی: رویکردی در مشروعیت سازی برای اثر هنری
دکتر کاظم خراسانی / عضو هیات علمی دانشگاه
در عرصه هنرهایتجسمی، گاه پُرکاری و تلاش بی حدواندازه در فرایند تولید اثر، چون ایدئولوژی پذیرفته شدهای بر سنجش ارزش یک اثر هنری صحّه میگذارد واعتباری غیر واقعی به آن عطا میکند. با نگاهی به آثار تجسمی سال های اخیر هنرمندان در داخل کشور، بعضاً مشاهده میشود که اصرار به انباشت کاربستهای تکنیکی بیشتر از آنکه همراستا با محتوای اثر باشد، در پی اغنای نگاه مخاطب و کسب مشروعیت از جانب اوست. کولاژهای پیچیده و غریب، ساخت و سازهای بیمعنا و تکراری و اسمبلاژهای پرمدعای به کار رفته در بسیاری از این آثار، قبل از هرچیز در جهت تحت تأثیرقراردادن نگاه دیگری (خریدار، گالریدار، مخاطبین و … ) شکل گرفته اند. با مشاهده آثاری از این دست به نظر میرسد که هنرمند صرفاً سعی کرده با ریزه کاریهای بیمورد و بکارگیری سازههای نامعمول و نامتعارف نوعی «مشروعیت کاذب و جعلی» برای اثرش دست و پا کند تا به واسطه القاء «پرکاری» شأن و مرتبه ای برای آن بیافریند.
در این میان جزئی نگری و اسطوره اندیشی که از ویژگیهای بارز جامعه ماست بستر لازم را برای چنین رویکردی فراهم میسازد؛ جامعه ای که عموماً به واسطه فرهنگ سنتی وشفاهی خود درپی اثبات استنباطهای جزئی خویش برمیآید، نگاه عمیق و اندیشه ورزانه را برنمی تابد و از مفاهیم عُرفی و آشنا، تابوهای کلی می سازد. مواجهه چنین جامعهای با اثر هنری غالباً به دریافتی لحظهای و ساده انگارانه تقلیل یافته و در مرتبه ای از سطحی نگری بازمیماند. نگاه توام با اسطوره سرایی (mythopoesis) و کلی بافی که به تقدسگرایی حول مفاهیمی چون تلاش و پشتکار میانجامد، عمل «پُرکاری» را بدون توجه به مناسبات آن با زمینه(context) و مضمون اثر هنری، به مثابه تلاشی والا درنظرمی آورد و هاله مقدسی به دور آن میپیچید و ارزشی جعلی برای آن قائل میشود. کما اینکه نزد عمومیت جامعه، فعالیت های چون کوبلن سازی، ملیله دوزی، سوزندوزی، معرقکاری و از این قبیل که اغلب عاری از رفتاری خلاقانهاند، صرفاً بهواسطه تلاشی که برای تولید آن صورت گرفته است مورد توجه قرارمیگیرند.
برخورداری از چنین نگاهی است که مخاطب را هنگام مواجه با اثر هنریِ انباشته شده از کاربست های تکنیکی، در همان لایه های سطحی واولیه به دام می اندازد و امکان برقراری هرگونه گفتگو و دیالوگ میان او و اثر را از میان میبرد. در چنین آثاری، توهم حاصل از «اسطوره پُرکاری» پیشتر از هرچیز به مخاطب جلوهگر میشود و موضع نقادانه اورا در مقابل محتوای تماتیک اثر، نسبت فرم و محتوا و در نهایت قضاوت زیباییشناسانه مغشوش می نماید.
از سوی دیگر هنرمندکه از پیش از چنین مواجههای آگاه است، با اِعمال فرایندهایی چون دوخت و دوزهای نامتعارف روی سطح اثر، ایجادبافتهای چندلایه و ضخیم، استفاده از ابزارهای نامعمول برای رنگگذاری و پرداخت، بکارگیری کولاژهای نامتعارفی چون قطعات ریزودرشت آینه و شیشه یا کیتهای الکترونیکی و نورهای روشنایی بی مایه و بی هدف که اغلب صورتی تزئینی و تجملی به خود میگیرند، در پی بازسازی همان ابژه مورد تکریم مخاطبی است که اسطوره پرکاری در خاطرش نهادینه شده است. در حقیقت هنرمند پیش از بررسی ضرورت فرمال اثر با محتوای مورد نظرش، ترکیب مشخصی را برای شکلگیری آن در نظر دارد، گویی انسجام فرمال اثر از استراتژی شاخص و از پیش تعیین شده ای پیروی میکند که احتمال مقبولیت بیشتری را برای مخاطب خواهد داشت. بدین ترتیب تولید اثر هنری سویه ای سفارشی و صنعتی به خود می گیرد و مبتذل و دکوراتیو جلوه می کند.
در تاریخ هنر غرب، استفاده از سازوکارهای مبتنی بر متریال و کولاژها و اسمبلاژهای نامعمول و پیچیده در آثار هنری از نقاشی و مجسمه سازی تا رسانههای جدید سابقه ای طولانی دارد. با نگاهی به نمونههای موفق چنین آثاری در تاریخ هنر چنین برمیآید که آثار هنرمندانی چون انسلم کیفر، جوزف بویز، جولین اشنابل، انریکو باج و غیره همگی تلاش هایی بودند در جهت وسعت بخشیدن به امکانات رسانه و استفاده از عناصر غیرمعمول و بی ارتباط با رسانه در جهت رهیافتهای مضمونی و تماتیک اثر صورت گرفته است. برای مثال متریال های متنوعی چون سرب، شیشه، مو، خاکستر و از این قبیل در آثار انسلم کیفر، هنرمند برجسته یهودی و آلمانی معاصر که از پیشگامان نئواکسپرسیونیسم است، علاوه بر سازگاری با مضامینی که هنرمند در نقاشی هایش دنبال می کند، ارجاعات برون متنی فراوانی به آموزههای عرفان کابالا دارد. این متریال های نامعمول در نقاشیهای کیفر نه تنها زمینه ای برای شکل بخشی به مفاهیم رازناک موردنظر هنرمند می سازند بلکه در اثر استمرار در کاربردشان خود به «نشانه» تبدیل شدهاند. ویا استفاده مکرر جوزف بویز از نمد و موم در آثار چیدمانی اش، علاوه بر همخوانی ماهیت این مواد با مضمون چیدمان های وی، یادآور حوادثی شخصی است که در سال های جوانی برای بویز روی داده وبه واسطه استفاده از همین مواد از خطر مرگ گریخته است. در حقیت نمد و موم ماهیتی نجات بخش برای او دارند. متریال های مورد استفاده این دوهنرمند هریک بگونه ای از کارکرد اصلی خودشان فراتر می روند و جسمیت ویژهای مییابند که هنرمند به آن ها بخشیده است. «پُرکاری» در آثار این دوهنرمند بدور از هرگونه ژست و اطوار، بیانگری ویژه ای دارد و کاربست بکار رفته در آن ها چنان پیوندی با محتوای اثر ساخته که تصورآن بدون مواد تشکیل دهنده اش ناممکن است. در این آثار حذف هر قسمت از ابژههای بکاررفته تمامیت آن را بی معنا میسازد و خوانش آن را ناممکن میکند. کلیت چنین آثاری از مجموع متریال های بکاررفتهدر آن فراتر می رود و حامل مازادی است که در نهایت مخاطب را با امر زیباییشناسانه درگیر می کند و گفتمانی نقادانه را با او شکل می بخشد.
درنهایت علی رغم مشاهده کم و بیش تجربه هایی نسبتاً موفق در این حوزه در میان هنرمندانمان که موفق شده اند ضمن استفاده از بداعت های فرمال، انسجام لازم را در کلیت اثر حفظ کنند، در بیشتر موارد کاربستهای تکنیکی و پُرکاری، نتیجهای جز تولید سازههایی غیرقابل هضم(به لحاظ زیباییشناسی) و مبتذل نداشته است. آثاری که مخاطب را از ایجاد هرگونه تعامل پس می زنند و با ظاهر سازی، مشروعیتی جعلی و کیچ برای خود دست و پا می کنند که صرفاً کارکردی تزئینی دارد.